زندگی در پسامدرنیته
برگردان شین میم شین برگردان شین میم شین

 

 

 کلنجار با تضادها در زیر فشار بی امان

دکتر ورنر سپمن

فیلسوف، جامعه شناس و اندیشمند گرانقدر معاصر

 

از دایرة المعارف روشنگری

 

·       توسعه اجتماعی بحرانی[1] سبب شده که نگرانی و سردرگمی امری عادی و طبیعی جلوه کند.

·       همه چیز، ظاهرا ـ به معنی منفی کلمه ـ امکان پذیر به نظر می رسد:

·       سیر توسعه اجتماعی به امید تصادف رها شده، یعنی مغشوش و غیر قابل تخمین گشته است.

 

·       هرکس باید راه خود را خود پیدا کند و زندگی خود را بدون تکیه گاهی قابل اعتماد و بدون ساختارهای مناسبتی مبتنی بر همبستگی سر و سامان دهد:

·       عینیت در شعور روزمره بیگانه گشته از خویش متلاشی می شود، به شکل اجزای مجزا از هم و به صورت عناصر متناقض ناهمگون فاقد پیوند مرئی با یکدیگر مسخ و مثله و مخدوش می شود.

 

·       بی تفاوتی اخلاقی و عدم احساس مسئولیت اجتماعی به شرط و شروط مهم موفقیت آمیز کردن زندگی بدل شده اند.

 

·       انسان ها در جهانی خالی از حقیقت، خالی از معیار و ملاک و خالی از دورنمای آتی بسر می برند.

 

·       «همین است، که هست» ـ بمثابه شعار شعارها ـ «شالوده» یک «واقع بینی» جهانی ـ حیاتی شده است، واقع بینی ئی که در آن جائی برای امید، آرمان و نقشه کشی ذهنی برای فردا وجود ندارد.

 

·       مشخصه اصلی زندگی روزمره عبارت است از مردمگریزی و بی معنامندی:

·       روابط میانانسانی ـ ظاهرا ـ نقش بزرگی به عهده دارند.

·       زندگی در «شبکه ضخیمی از ارتباطات» سازمان داده می شود، بی آنکه انسان ها واقعا با یکدیگر سخن بگویند و حوایج واقعی خود را بر زبان آورند.

 

·       اجبار دائم برای دفاع از موقعیت اجتماعی خویش، در برابر رقبای موجود در بازار کار سبب می شود که هرکس یک رابطه «ابزارگرایانه»[2]  با همنوعان خویش برقرار سازد و آنها را در وهله اول، به مثابه سدی در راه نیل به خواست های خویش تلقی کند.

 

·       حتی در خصوصی ترین مناسبات، وحشت از مورد سوء استفاده قرار گرفتن و فریب خوردن حاکم است.

 

·       علیرغم «سرحال بودن» ظاهری، که هر روز بیشتر زیر علامت سؤال قرار می گیرد، بسیاری از انسان ها از خلأ درونی، از احساس پوچی و بی معنامندی زندگی و بیهودگی اعمال خویش رنج می برند.

 

·       بیچارگی و چاره ندانی سیاسی و جهان بینانه سبب شده است، که انسان «پسا مدرن» در مقابل بیگانه فرمائی روزافزون، بدون مقاومت به زانو در آید.

 

·       به قول گئورگ لوکاچ، «شخصیت نیز اینجا، به تماشاچی درمانده ای بدل می گردد، که هستی خود را ـ به مثابه چیزی مجزا، به مثابه جزئی افزوده بر سیستمی بیگانه ـ به تماشا نشسته است.»

 

·       منافع طبقاتی بی چون و چرا را می توان به آسانی، به برکت بیهوشی ئی که بطور اجتماعی ـ ساختاری تولید شده، در پشت جبر بطور ایدئولوژیکی فرمولبندی شده پنهان کرد.

·       مفاهیم مملو از اساطیر از قبیل «بازار» و اخیرا «گلوبالیزاسیون» جهان نگری خاصی را اشاعه می دهند، که درک حوادث را دشوار می سازد و امکان تأثیر گذاری عقلائی بر روندهای اجتماعی را منکر می شود.

·       با تعمیق فواصل اجتماعی، عوارض زوال فرهنگی و «رشد و نمو قارچوار» تمدن ستیزی مستور اشاعه می یابد.

·       میزان درک واقعیت کاهش می یابد و فرم های واکنش درونگرایانه زمینه آماده ای برای رشد خود می یابند.

 

·       افزایش جهالت و قلدرمآبی، اشاعه ایمان به معجزه و انتظارات مشکوک الهویه ی فرج و نجات[3] عوارض روزافزون زوال تمدن اند.

 

·       ایدئولوژی سرمایه داری نسخه و راه حل قانع کننده ای نه برای حیف و میل اجتماعی ـ فرهنگی دارد و نه برای معضلات اقتصادی موجود.

 

·       الگوهای سمتگیری آلترناتیوی نیز در فرهنگ روزمره مردم، دیگر نقشی بازی نمی کنند.

 

·       مردم نسبت به توسعه های اجتماعی چنان واکنش نشان می دهند، که نسبت به فاجعه های طبیعی، از قبیل زلزله و طوفان و آتشفشان، که انسان در مقابل شان قربانی بی دفاعی بیش نیست.

·       مات و مبهوت و وحشتزده به نتایج مخرب گلوبالیزاسیون می نگرند و سعی می کنند، که در قلب بحران، زندگی خود را به هر مصیبتی و به هر صورتی سر و سامان دهند:

·       محروم از امکانات سمتگیری رئالیستی، تمام حواس مردم به تجارب بلاواسطه روزمره و به لحظات آنی فرار تمرکز می یابد.

 

·       انسان جامعه سرمایه داری ریسک آمیز به قول هوبس باوم در «نوعی زمان حال لاینقطع به سر می برد، زمان حالی که در آن، رشته رابطه ارگانیک او با گذشته دوره زندگی اش پاره شده است.»

 

·       علیرغم مخاطرات اجتماعی، علیرغم جبهه گیری و یورش صاحبان کارخانجات و مؤسسات و دست اندرکاران امور، مقاومت محتاطانه ای شکل می گیرد، ولی اکثریت قربانیان بحران، خاموش و بی سخن به «سرنوشت» خویش رضا می دهند.

 

·       اگرچه آنها نه امیدی به شرایط اجتماعی بحرانزده و نه چشم اندازی زیبا از آینده خویش دارند، با این حال، شعور آنها عقب مانده تر از توسعه های واقعی و چند و چون معضلات است.

 

·       اگرچه هر برنامه خبری در رادیو و تلویزیون، فراخوانی بر ضد سرمایه داری است، ولی درست همین عریانی و برهنگی بحران و مخاطره آمیز بودن شرایط زندگی است، که انسان ها را می ترساند و جوانه های امید بر تغییر «سرنوشت» خود را در دل شان تار و مار می سازد.

 

·       علیرغم افزایش بیکاری توده ای، علیرغم تخریب سیستم تأمین اجتماعی ـ دولتی و علیرغم تشدید آشکار تضادهای اجتماعی، تا کنون، تنها به طور جسته و گریخته، نشانه هائی از مقاومت و امتناع دیده شده است.

 

·       تزریق ایدئولوژیکی روحیه تسلیم داوطلبانه در مردم تا کنون بدون کوچکترین اشکالی عملی شده است، زیرا نیروهای سمتگیری های آلترناتیوی (نیروهای مخالف) دچار ضعف بوده اند و قادر به افشای حیله ها و شعبده های سرمایه داری در میان توده ها نبوده اند.

 

·       جریان غالب عبارت است از جریان مدافع بازسازی سرمایه داری در مقیاس جهانی و در آن جائی برای سمتگیری های تاریخی طرفدار پیشرفت و عدالت وجود ندارد.

 

·       فرم های شعور فتیشیستی (بت پرستانه) که نتیجه بلاواسطه زندگی عملی سرمایه داری اند، می توانند بدون کوچکترین مزاحمتی، در این جو جهان بینانه نشو و نما یابند و ایمان به تغییر ناپذیری مناسبات حاکم را تحکیم کنند:

·       اگرچه در بحران کنونی، تضادهای چند لایه «نوسازی» سرمایه داری به چشم می خورند، ولی هژمونی ایدئولوژیکی بلوک حاکم تجزیه و تحلیلی از این تضادها سرهم بندی می کند، که آب به آسیاب تحکیم سیستم حاکم می ریزد.

 

·       اگرچه مردم محرومیت های عظیم اجتماعی و عدم تأمین مناسبات زندگی خود را حس می کنند، اما نمی توانند بطور «خودپو» به درک علل وضع اجتماعی خود نایل آیند.

 

·       بی خبر از الگوهای سمتگیری آلترناتیوی، حلاجی انسان ها از تجارب به جهانتصویرهای حاکم و به کلیشه های تفسیری رسانه های گروهی محدود می ماند.

 

·       نظریه ای که می پنداشت، که در نتیجه توسعه تضادهای اجتماعی ـ اقتصادی، جنبش اعتراضی پایداری ـ بطور خود به خودی ـ سر خواهد کشید، نه برای اولین بار، به مثابه امید سیاسی شتابزده ای رسوا شده است.

 

·       فعالیت شعور انسانی به قول هارتموت کراوس، «با توسل به فرم های علیل حلاجی[4]، به دمساز کردن منفعل خود با واقعیت موجود محدود می ماند، واقعیتی، که آن از درک روندها و پیوندهای ماهوی اش عاجز است.»

 

·       قربانیان بحران از طریق حلاجی تضادها بر وفق مراد سیستم حاکم، بازیچه منافع بیگانه گشته اند و راه سرکوب خود را به دست خود هموار می سازند.

 

·       اگرچه عملیات اعتراضی و اعتصابی هر از گاهی بطور جسته و گریخته «مرزهای گلوبالیزاسیون» را و سؤال برانگیز بودن نظریه «پایان تاریخ» را نشان می دهند، ولی آمادگی به مقاومت و پیکار به سبب بیچارگی و واماندگی سیاسی و جهان بینانه، در مقابل تحولات سودگرایانه در امور مربوط به کار و زندگی مفلوج می ماند.

 

·       در حالیکه قربانیان بحران ـ مسموم از الگوهای روانی ـ اجتماعی تنظیمگرحاکم ـ نومید و شرمزده دست به عقب نشینی می زنند، بخش اعظم روشنفکران در سایه دیوار های خرابه های اجتماعی ـ فرهنگی می نشینند و نظریات انتقادی سابق خود را با بی تفاوتی اجتماعی، با رلاتیویسم و با اساطیر زوال (فساد خاص آخر الزمان) جایگزین می سازند.

 

·       (از دیدگاه نسبیت گرائی و یا رلاتیویسم هر شناختی نسبی است. هر شناختی در هرحال، وابسته به سوبژکت شناسنده است، یعنی در تحلیل نهائی، سوبژکتیف است. مترجم)

پایان

 



[1]  krisenförmige

[2]  »instrumentalistisches« Verhältnis

[3]  obskuren Erlösungserwartungen

[4]  stagnative Verarbeitungsform


January 4th, 2011


  برداشت و بازنویسی درونمایه این تارنما در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید.
 
علمي و معلوماتي